حماقت
به روشنی روزها فکر کردم
و به آرامش باران
به سبزی گیاهان که سر انگشتان خدا بود
بارها دلتنگ ابرهای سپید آسمان شدم
چه کابوس طولانی بود گذشته/گذشته ی سیاه
کی می آیی تا رها کنم روزهایی را که گذشت؟
از نو خاطره بسازیم/خاطرات خوب/ خاطرات رنگی
...
خداحافظ امید های واهی/وعده های توخالی
باز هم
ساعت ها بی تو می گذرد
و من مثل حس یک حماقت مسلم دائم با توام.
اينك اين منم نشسته بي تو با خدا آنكه با تو بود و با خدا نبود ميكند هواي گريه هاي تلخ آنكه خنده از لبش جدا نبود
سلام كودك جونم خوبي ايشالا؟؟/ گفتم سر بزنم هم يه حالي ازت بپرسم هم دعوتت كنم بيايي تو وبلاگم. همين الانه الان. آخه آپ كردم. يادت نره ها منتظرم. باي باي
آره مطمئنم
سلام ممنون كه اومدي بازم بيا
سلام حماقت زیبایی بود یا حق
باران!خدا!دلتنگ!گذشته سياه!خاطرات خوب!بی تو!دائم با تو؟درست است!حماقت!
من برآنم که درین دنیا خوب بودن_به خدا_سهل ترین کار است و نمی دانم که چرا انسان، تا این حد، با خوبی بیگانه است و همین درد مرا سخت می آزارد!
دلم گرفت عزيز! کاش پيشت بودم...